سلام مامان ! ... من بدنیا اومدم

*** نمیدونم چی بگم یه وقت ناشکری نباشه ولی خداییش خیلی بد انقی مامان جون هرجا میریم مکان و اطرافیان برات غریبن اصلا عادت نمیکنی وای که خونه مادربزرگت چقدر اذیت کردی اصلا نخوابیدی چشات کاسه خون شده بود . دیگه کریر برات محیط امنی نیست این لباس واسه 9ماهگی مهدیه بوده که حالا داره عروس میشه اینم وقتی تو تخت تنهایی و گوش هزارپا رو میخوری دختر جوجو ...

*** بابایی یه دوست خوب داره به اسم حاجی محمد که منم با خانومش دوستم و حالا اونا یه دختر نانازی تو راه دارن که اگه بیاد همبازی خوبی برات میشه پس منتظر باش ...

*** هرکی تو فامیل یه چیزی بهت میگه یه شعری برات میخونه مینویسم تا برات بمونه   بابا بزرگت میگه : دختر بابا ... مادر بابا بابات میگه : جانوم جانوم باباجان ... جیگر جانوم بابا جان خودم میگم : جیگر من عسل من نفس من دخترک دمساز من عزیز جون میگه: آی پیر شی ننه پیر شی همزاد زن میر شی یک نون بخوری سیر شی عمه جون میگه : عمه به قربونش بره فدای اون جونش بشه همه اینا با شعر خونده میشه حالا بزرگتر که بشی برات میخونم دیشب همشون اینجا بودن و به قدری باهات بازی کردن که نا نداشتی شیر بخوری حسابی بهت رسیده بودن فقط عاشق راه رفتنی یکی بغلت کنه و راه ببرت ...

*** در پنجمین ماهگردت عمه جونی اسباب کشی کردن و از اینجا رفتن دیگه نمیتونیم هرروز بریم خونشون یسنا در تاریخ 93/5/10  غذاخور شد فرنی به دست عزیز جون ...

*** این روزهای تو همراه با شیطنت ... ...